شعری لطیف و زیبا از دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی




 پا به پای کودکی هایم بیا 
 کفش هایت را به پا کن تا به تا

 قاه قاه خنده ات را ساز کن 
  باز هم با خنده ات اعجاز کن

 پا بکوب و لج کن و راضی نشو 
 با کسی جز عشق همبازی نشو
 
 بچه های کوچه را هم کن خبر 
 عاقلی را یک شب از یادت ببر
 
 خاله بازی کن به رسم کودکی 
 با همان چادر نماز پولکی
 
 طعم چای و قوری گلدارمان 
 لحظه های ناب بی تکرارمان
 
 مادری از جنس باران داشتیم 
 در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما

 قصه های هر شب مادربزرگ 
ماجرای بزبز قندی و گرگ 

 غصه هرگز فرصت جولان نداشت 
خنده های کودکی پایان نداشت

هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود 
ثروت هر بچه قدری تیله بود
 
 ای شریک نان و گردو و پنیر ! 
 همکلاسی ! باز دستم را بگیر

 مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست 
  آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
 
 حال ما را از کسی پرسیده ای؟ 
 مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
 
 حسرت پرواز داری در قفس؟ 
 می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
 
 سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟ 
 رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
 
 رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟  
آسمان باورت مهتابی است ؟
 
 هرکجایی, شعر باران را بخوان 
  ساده باش و باز هم کودک بمان
 
 باز باران با ترانه ، گریه کن ! 
 کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
 
 ای رفیق روز های گرم و سرد 
 سادگی هایم به سویم باز گرد!

لحظه لحظه لحظه ها


نمی دونم سریع گذشت، آهسته گذشت، اصلا گذشته یا نه؛ در توهم گذشتنم.


می گم گذشت اما نمی گم تموم شد چون هنوز مونده. سه سالش رفته یک سال دیگه مونده و بعد دوباره یه شروع تازه و لحظه شماری برای گذشتن اون.

نمی دونم کی می خواد لحظه ای بیاد که دلم بخواد بمونه و نگذره. دلم بخواد توی اون لحظه غرق بشم و با زمان یکی بشم.


 کی و کجاست آن لحظه ماندگار؟؟؟

اوف اینجا چقدر عوض شده، نشناختم اولش. 

از این جمله خوشم اومد


هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر می‌شود!

یک قانون

مردها هرچقدر هم که شریف، بزرگوار و انسان باشن؛ آخرش مردن و نمی تونن دست از غریزه های مردانه شون بردارن.

بنظر من افتخار کردن یا سرزنش کردن بابت چیزی که در بدست آوردنش هیچ نقشی نداشتی مسخره س. مثلا تبریک برای روز زن یا روز مرد، جنسیت چیزی نیست که انسان انتخاب کرده باشه زحمتی برای بدست آوردنش کشیده باشه، یک موهبت صرفا اجباریست.

ولی هرچی بخوای واسه مردی شریف و بزرگوار و انسان این را توضیح بدی آخرش مرده و غریزه برتری جوییش نمی ذاره بفهمه.

البته این فقط یه جنبه از هزاران جنبه این قانون بود.