دلخوشی هایم در غربت

 امروز می رم تا دو هفته دیگه...

من و جماعت دور و برم

بهش گفتم: خانم، نمی دونم چه جوری بگم که شما بفهمین

 

گفت: خوب مو لرُم نی فهمُم دیگه

 

نمی دونستم بخندم یا سرش داد بزنم که آره اینجا که به نفعته لری و نی فهمی اما به موقعش می گی ها دکتر خانم فک نکن مو لرُم نی فهمُما

 

اگه کسی فرهنگ لغات لری سراغ داره منو راهنمایی کنه بلکه کمی زبونشونو بفهمم تا در برقراری رابطه باهاشون کمی از مشکلاتم کم بشه

روز چهارم

روز چهارم که شد فرار کردم مهم نبود چی پیش میاد. فهمیدم ظرفیتم فقط چهار روزه. چهار هفتم

فکر می کردم وقتی برم بیشتر می تونم بنویسم ولی دیدم دارم حوصله خوندن را هم از دست می دم چه برسه به نوشتن. روز چهارم بجای فکر کردن به نوشتن و یا خوندن کیفم را برداشتم و رفتم ترمینال یه بلیط به مقصد مامان گرفتم. سه ساعت بعد پیشش بودم.

برای روزها هفته ها و ماه های دیگه هم خدا بزرگه.