باید

توی زندگیم از حقایق زیادی فرار کرده ام و به رویاهام پناه برده ام. امروز که به دور نمای گذشته ام نگاه می کنم هاله ای از ابهام و گردی از فراموشی را بر روی آن می بینم.

خودم را در جاده ای می بینم که با سرعت زمان در حال تاختنم، اما غبار مرکبم مرا در خود فرو می برد و نمی گذارد از رفتن و تاختن لذت ببرم. انگار که این من نیستم که می روم این جاده است که می رود، می دود و می تازد.

باز دوباره این جاده برام نقشه جدیدی کشیده است و  منو به جایی می برد به نام باید. تا  به حال فکر می کردم باید بروم ولی حالا می بینم تمام عمرم در باید زندگی کرده ام.

به امید روزی هستم که از این بایدها رها شم، روزی که حق انتخاب داشته باشم. امیدوارم دیر نشه و قسمتهای سبز جاده عمرم را پشت سر نگذاشته باشم.

به امید روزی که باید خود من باشد...

من برگشتم

من برگشتم. فلا همین.

و برای شروع پنجره دلم را رو به بهار گشوده ام:

دوستان خاطر خود شاد بدارید و ره غم مسپارید و گل و لاله ببارید و به هر سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و نوروز در آمد ز در و کرد طبیعت هنر و ابر برآورد سر و ریخت ز باران گهر و سبز شد از نو شجر و داد نوید ثمر و گشت چنان جلوه گر و یافت زیب و فر و لطف و صفائى دگر و کرد غم از دل به در و مى دهدت باد بهارى خبر از طى شدن فصل زمستان, که کنى ترک شبستان و تو هم چون گل خندان, بزنى خیمه به بستان و ببینى که گلستان, ز گل و لاله و ریحان و ز باریدن باران شده چون روضه ى رضوان همه پر لاله ى نعمان, همه پر نرگس فتان, همه پر گوهر و مرجان, غرض اى نور دل و جان, منشین زار و پریشان, که شوى سخت پشیمان چو دهى فرصت عیش و طرب از دست درین فصل دل انگیز و فرح زا که صفا داده به هر باغ و به هر راغ و چنان ساحت فردوس برین کرده جهان را.
همه جا زمزمه ى سال جدید و همه را شوق شدید و سخن از گردش عید است, گل سرخ و سپید است که بر خاک پدید است, درین عید سعید است که بس روح امید است که در جسم دمیده است, ز هر سوى نوید است که بر خلق رسیده است, ولى من ز زخم رنگ پریده است, که هنگام خرید است و از این فقر شدید است که قلبم ترکیده است و دلم سخت تپیده است, به یک سوى مجید است که خونم بمکیده است, به یک سوى فریده است, همین خیر ندیده است که پیوسته پریده است به جان من مسکین که برایش بخرم کفش و کلاه و کت و جوراب بدان سان که ز هر باب, فتد دل به تب و تاب, شب از چشم پرد خواب, ولى سال نوین با همه ى خرج تراشى که کند, مایه ى شادى است, سرآغاز بهار است و زمانى خوش و خرم که به هر سوى و به هر کوى, کنى روى و کشى بوى و ببینى رخ دلجوى و سر و صورت نیکوى و کنى جامه ى نو در بر و از صبح الى شام, به صد شوق نهى گام, در خانه ى اقوام, پى دیدن و بوییدن و بوسیدن و لیسیدن دست و سر و روى پدر و مادر و همشیره و داداش و عموجان و فلان دایى و هر عمه و هر خاله و هر حاجى و هر باجى و لب باز کنى در پى وراجى و بس نغز بگویى و بسى کام بجویى و بخندى چو ببینى همه را خرم و آزاد, چنان شاخه ى شمشاد, عمومند بسى شاد و ندارند ز غم داد و نیارند ز غم یاد و نباشند به فریاد. اگر بچه و گر تازه جوانند, پى عیش روانند, و گر پیرزنانند, چو گل خنده زنانند و چنیند و چنانند. به هر حال, بود عید نشاطآور نوروز, بدان سان فرح اندوز و طرب ساز و تعب سوز که روشن کند از پرتو امید دل هموطنان را.
هفت سین چیده شود باز به هر جا و ز نو سبزه درآید به بر سرکه و سیر و سمک و سیب و سماق و سمنو, دور و برش از طرفى سبزه ى سبز و طرفى سیم سپید و طرفى سنبل آبى, طرفى ماهى سرخ است که در آب خورد تاب و زند غوطه و بر گرد چنین منظره ى نغز و فریبنده و زیبنده و پر لطف و صفا, شربت و شیرینى و نقل و شوکولات است, بسى آب نبات است که چون آب حیات است و براى تو برات است, غذاهاى گواراست, که چون شهد مهناست, به شیرینى حلواست, چو بادام منقاست, و یا چون گز اعلاست, غرض, جان تو فرداست که روز خوشى ماست, هر آن کس که درین جا و در آنجاست, چه پیر است و چه برناست, چه نادار و چه داراست, کند سورچرانى ز چپ و راست. دگرباره براى به کف آوردن عیدى, قمر و شمسى و هوشنگ و حسین و حسن و اکبر و مسعود برآرند سحر زود سر از خواب و پى نیل به مقصود, به هر کس که غنى بود, بپیچند چنان دود, بسى اسکن موجود که از جیب تو مفقود شود در پى پرداختن عیدى و, این مساله در عید چنان رو نقش افزود, که بگشود, در کیسه ى خود مشد آقا محمود, که از بس که کنس بود, نمى دید کسى ز و کرم و جود و براى دو سه تومان عصبى مى شد و مى بست به دشنام زمین را و زمان را.
عده اى نیز, از آن پیش که تحویل شود سال نوافتند در اندیشه ى سیر و سفر و گردش و خیزند و گریزند ز شهر خود و رو جانب شهر دگر آرند و شتابند به قزوین و به گیلان و به نوشهر و به گرگان و به تبریز و به زنجان و به قوچان و فریمان و به سمنان به یزد و به قم و کاشان و به کرمان و صفاهان و خراسان و بروجرد و لرستان و به تبریز و به نیریز و به ترشیز و به هر شهر و به هر قریه که یک هفته در آن جاى بمانند و بسى کام برانند و برآنند که هم خوش گذرانند و هم آخر برهانند گریبان خود از خرج پذیرایى نوروز و گرفتارى سال نو و بر دوش نگیرند چنین بار گران را.
طى سال نو و هر سال که آن راست به دنبال, الهى که به تایید خداوند مبین, خوش گذرد بر همه از کارگر و رنج بر و پیشه ور و اهل ادارات, چه اعلى و چه دانى, چه رییس و چه مدیر و چه مشاور و چه مشیر و چه سفیر و چه وکیل و چه وزیر و چه نعیم و چه فقیر و چه نمدمال و چه دلال و چه حمال و چه رمال و چه باحال و چه بیحال و چه بقال و چه عطار و چه سمار و چه بوجار و چه نجار و چه تجار و چه بزاز و چه خباز و چه رزاز و چه لباف و چه طواف, غرض جمله ى اصناف, که دورند ز انصاف و قریبند به احجاف, الهى که به زربافى زرباف و به علافى علاف خداوند در این جامعه جور همه را جور کند, غصه ز ما دور کند, چاره ى رنجور کند, خرم و مسرور کند خاطر هر پیر و جوان را.

ابوالقاسم حالت