کتاب

نارتسیس و گلدموند را بخوانید حتما، اما قبل از آن هیچ خلاصه، نقد یا حتی مقدمه ای از آن نخوانید. بگذارید خودش اتفاق بیفتد، درک آنچه باید درک کرد.

زاینده رود

نمی دانم چه مدت است که زنده رود مرده است. 

 


پ.ن. وقتی زنده شد من نیمه مرده بودم.

نظر شما؟

پایان تلخ بهترست از تلخی بی پایان...

برخیز شتربانا...

  این ترانه برگرفته از قصیده مسمطی است که بیش از 120 سال پیش میرزا محمد صادق ادیب الممالک فراهانی به مناسبت تولد حضرت محمّد و در نعت پیامبر سروده و به مظفرالدین شاه قاجار تقدیم کرده است. تمدنی که شاعر افسوس از دست رفتنش را می خورد نه شاهنشاهی ایران باستان بلکه امپراطوری یکپارچه اسلامی است که به زعم شاعر با توطئه های روس و انگلیس تکه تکه شد و هر تکه در حال از دست دادن هویت خویش بود. شاعر، پس از مدح پیامبر و لعن دشمنانش ایرانیان را به عنوان گسترانندگان دین اسلام می ستاید و  با اندوه از سرزمین هایی یاد میکند که زمانی تحت سیطره مسلمانان بودند . شاعر از وطن فروشانی که افسار به دست ارباب استعمار داده اند و موجب سرافکندگی مسلمین شده اند ابراز انزجار می کند و خواهان بیداری دوباره مسلمین با ید بیضای ظل الله مظفرالدین شاه قاجار است!

   

منبع 

 

 

 

برخیز شتربانا، بربند کجاوه      کز چرخ عیان گشت همی رایت کاوه

از شاخ شجر برخاست آوای چکاوه     وز طول سفر حسرت من گشت علاوه

بگذر به شتاب اندر از رود سماوه     در دیده من بنگر دریاچه ساوه

وز سینه ام آتشکده پارس نمودار

ماییم که از پادشهان باج گرفتیم     زان پس که از ایشان کمر و تاج گرفتیم

دیهیم و سریر از گهر و عاج گرفتیم     اموال و ذخاریشان تاراج گرفتیم

وز پیکرشان دیبه و دیباج گرفتیم     ماییم که از دریا امواج گرفیتم

و اندیشه نکردیم ز طوفان و ز تیّار

در چین و ختن ولوله از هیبت ما بود     در مصر و عدن غلغله از شوکت ما بود

در اندلس و روم عیان قدرت ما بود     غرناطه و اشبیلیه در طاعت ما بود

صقلیّه نهان در کنف رایت ما بود     فرمان همایون قضا آیت ما بود

جاری به زمین و فلک و ثابت وسیار

خاک عرب از مشرق اقصی گذراندیم     وز ناحیه غرب به افریقیه راندیم

دریای شمالی را بر شرق نشاندیم     وز بحر جنوبی به فلک گرد فشاندیم

هند از کف هندو،ختن از ترک ستاندیم     ماییم که از خاک بر افلاک رساندیم

نام هنر و رسم کرم را به سزاوار

امروز گرفتار غم و محنت و رنجیم     در داو، فره باخته اندر شش و پنجیم

با ناله و افسوس در این دیر سپنجیم      چونزلف عروسان همه در چین و شکنجیم

هم سوخته کاسانه و هم باخنه گنجیم     ماییم که در سوگ و طرب قافیه سنجیم

جغدیم به ویرانه، هزاریم به گلزار

ماهت به محاق اندروشاهت به غری شد     وز باغ تو ریحان و سپر غم سپری شد

انده ز سفر آمد و شادی سفری شد     دیوانه به دیوان تو گستاخ و جری شد

وان اهرمن شوم به خرگاه پری شد     پیراهن نسرین تن گلبرگ تری شد

آلوده به خون دل و چاک از ستم خار

مرغان بساتین را منقار بریدند     اوراق ریاحین را طومار دریدند

گاوان شکمخواره به گلزار چریدند     گرگان ز پی یوسف بسیار دویدند

تا عاقبت او را سوی بازار کشیدند     یاران بفرختندش و اغیار خریدند

آوخ ز فروشنده دریغا ز خریدار

افسوس که این مزرعه را آب گرفته     دهقان مصیبت زده را خواب گرفته

خون دل ما رنگ می ناب گرفته     وز سوزش تب پیکرمان تاب گرفته

رخسار هنر گونه مهتاب گرفته     چشمان خرد پرده ز خوناب گرفته

ثروت شده بی مایه و صحت شده بیمار

ابری شده بالا و گرفته است فضا را     وز دود و شرر تیره نموده است هوا را

آتش زده سکان زمین را و سما را     سوزانده به چرخ اختر و در خاک گیا را

ای واسطه رحمت حق بهر خدا را     زین خاک بگردان ره طوفان بلا را

بشکافت زهم سینه این ابر شرر بار