-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 آبان 1393 17:32
یه تلنگر به زندگیم خورده، کلی زیر رو رو شدم موندم با اردنگی های زندگی چیکار باید بکنم . . . ملالی نیست، خدا را دارم.
-
از خودم
پنجشنبه 1 آبان 1393 14:01
کلید حفظ روحیه ام در این روزها: آنچه را دوست دارم باور می کنم و از چیزی که ناراحتم می کند دوری می کنم حتی اگر آن دروغ باشد و این حقیقت.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مهر 1393 21:25
برگشته ام به خانه قدیمی خودم، آنجا که از باد بر باد می نویسم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 مهر 1393 14:30
سعی می کنم زندگی خودم را بکنم نه اینکه نگران براورده نشدن توقعات بی جای دیگران از خودم باشم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 مهر 1393 22:14
دلم یک دست می خواهد دستی حامی دلم یک مشت می خواهد مشتی پر از آرامش دلم یک گوش می خواهد پر از سکوت دلم یک چشم می خواهد پر از نور دلم یک دل می خواهد یکدل دلم یک زبان می خواهد برای خاموشی دلم یک جام می خواهد برای فراموشی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مهر 1393 11:41
امان از ماست مشد عباس چشام دیدو دلم خواس
-
متن آهنگ چارتار به نام آشوبم از آلبوم باران تویی
شنبه 11 مرداد 1393 16:34
تنها؛ تویی تو که می تپی به نبض این رهایی تو فارغ از وفور سایه هایی باز آ که جز تو جهان من حقیقتی ندارد تو می روی که ابر غم ببارد به سمت ماندن ات راهی نمیشوی چرا گاهی ستاره هدیه کن به مشت پوچ شب ها شمرده تر بگو با من حروف رفتنت تا من بگیرم از دلت همه بهانه ها را آشوبم آرامشم تویی به هر ترانه ای سر میکشم تویی سحر اضافه...
-
بگم یا نگم؟؟؟
یکشنبه 1 تیر 1393 19:02
خاطراتم را می شونم توی جایگاه شهود، وجدانم دادستان و خوب کلاهم را قاضی می کنم، می بینم هیچ وقت کاری را تموم نکردم هیچ کاری را کامل انجام ندادم، کارای تموم شده خودشون تموم شدن من اقدامی نکردم فقط رهاشون کردم و اونا تموم شدن. و جرم من همین نکردن هاست. باید یه چیزایی بگم ولی نمی گم تا نگفتن ها هم به جرمم اضافه شود. هیات...
-
فریدون مشیری
یکشنبه 5 آبان 1392 19:45
سر خود را مزن اینگونه به سنگ، دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ!! منشین در پس این بهت گران مَدَران جامهی جان را، مَدَران!! مکن ای خسته در این بغض درنگ.. دلِ دیوانهی تنها، دل تنگ! پیش این سنگدلان، قدر دل و سنگ یکیست قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکیست.. دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین؛ سینه را ساختی از عشقش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 مهر 1392 17:58
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست روی دریا خس نشیند قعر دریا گوهر است کاکل از بالا بلندی رتبه ای پیدا نکرد زلف از افتادگی لایق مشک و عنبر است شست و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند پس چرا انگشت کوچک لایق انگشتر است آهن و فولاد هر دواز یک کوره آیند برون آن یکی شمشیر گردد دیگری نعل خر است نا کسی گر از کسی بالا نشیند عیب...
-
شعری لطیف و زیبا از دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی
سهشنبه 9 مهر 1392 21:32
پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان مادری...
-
لحظه لحظه لحظه ها
دوشنبه 31 تیر 1392 00:53
نمی دونم سریع گذشت، آهسته گذشت، اصلا گذشته یا نه؛ در توهم گذشتنم. می گم گذشت اما نمی گم تموم شد چون هنوز مونده. سه سالش رفته یک سال دیگه مونده و بعد دوباره یه شروع تازه و لحظه شماری برای گذشتن اون. نمی دونم کی می خواد لحظه ای بیاد که دلم بخواد بمونه و نگذره. دلم بخواد توی اون لحظه غرق بشم و با زمان یکی بشم. کی و کجاست...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 خرداد 1392 00:08
اوف اینجا چقدر عوض شده، نشناختم اولش.
-
از این جمله خوشم اومد
یکشنبه 6 آذر 1390 11:12
هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی، احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر میشود!
-
یک قانون
جمعه 25 شهریور 1390 02:38
مردها هرچقدر هم که شریف، بزرگوار و انسان باشن؛ آخرش مردن و نمی تونن دست از غریزه های مردانه شون بردارن. بنظر من افتخار کردن یا سرزنش کردن بابت چیزی که در بدست آوردنش هیچ نقشی نداشتی مسخره س. مثلا تبریک برای روز زن یا روز مرد، جنسیت چیزی نیست که انسان انتخاب کرده باشه زحمتی برای بدست آوردنش کشیده باشه، یک موهبت صرفا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 تیر 1390 23:54
چرا بعضی ها از اینکه خون دیگران را توی شیشه بکنن لذت می برن؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 آبان 1389 16:40
می نویسم برای اینکه یادم نره که هستم. فلا مهم نیست کجا هستم و با کی.
-
حرف دل
چهارشنبه 30 تیر 1389 19:23
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن ز مدینه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن به مساجد و معابر، همه اعتکاف جستن ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن به خدا که هیچ کس را، ثمر آنقدر نباشد که...
-
یک جمله از یک کتاب
دوشنبه 17 خرداد 1389 14:30
تمام بدبختی های آدم از همین جاست؛ وقتی که زیاد افسرده و دلتنگ است، حتی نمی تواند فکر کند. جی.دی. سالینجر ناطور دشت
-
کتاب
شنبه 25 اردیبهشت 1389 10:18
طاعون گاهی گیرا گاهی نچسب. مثل یک کتاب درسی، نه می شد نخواند و نه می شد تند خواند. واکنش انسانهای ذاتا شریف به مصیبت. کوری هم واکنش انسانها به مصیبت است ولی همه انسانها، بیشتر پسندیدم. انتشارات نیلوفر، چاپ یازدهم، صفحه 259: ... و نیز نباید به فکر الحاق به آن طاعون زدگان ایرانی افتاد که سگهایشان را بسوی دسته های...
-
کتاب
شنبه 11 اردیبهشت 1389 15:00
نارتسیس و گلدموند را بخوانید حتما، اما قبل از آن هیچ خلاصه، نقد یا حتی مقدمه ای از آن نخوانید. بگذارید خودش اتفاق بیفتد، درک آنچه باید درک کرد.
-
زاینده رود
شنبه 21 شهریور 1388 13:01
نمی دانم چه مدت است که زنده رود مرده است. پ.ن. وقتی زنده شد من نیمه مرده بودم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 شهریور 1388 12:43
-
نظر شما؟
دوشنبه 16 شهریور 1388 13:28
پایان تلخ بهترست از تلخی بی پایان...
-
برخیز شتربانا...
دوشنبه 5 مرداد 1388 21:15
این ترانه برگرفته از قصیده مسمطی است که بیش از 120 سال پیش میرزا محمد صادق ادیب الممالک فراهانی به مناسبت تولد حضرت محمّد و در نعت پیامبر سروده و به مظفرالدین شاه قاجار تقدیم کرده است. تمدنی که شاعر افسوس از دست رفتنش را می خورد نه شاهنشاهی ایران باستان بلکه امپراطوری یکپارچه اسلامی است که به زعم شاعر با توطئه های روس...
-
همینجوری
چهارشنبه 17 تیر 1388 22:38
چماق و هویج (به انگلیسی: Carrot and stick) در اصطلاح به سیاست ارائه تشویق برای رفتار خوب و ارائه تنبیه برای رفتار بد گفته می شود یا به عبارتی به معنی سیاست تهدید و تحبیب به کار میرود. اخیراً استفاده از این اصطلاح تغییر کردهاست. پیشتر، معنی آن «ارائه مشوق برای پیشبردن به سوی هدف» بود. اصل این استعاره از هویج آویزان...
-
نبوغ ایرانی
پنجشنبه 14 خرداد 1388 20:17
منبع
-
کاش خاطره ای نبود
دوشنبه 4 خرداد 1388 13:13
خاطره های خوبی هست که تا آخر عمر آدم را عذاب میده.
-
در مثل مناقشه نیست...
شنبه 2 خرداد 1388 22:27
یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی؟ پدرش فکری می کنه و می گه: بهترین راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سیاست بشی. من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم. مامانت دولت هست، چون کارهای خونه رو اون اداره...
-
یه خاطره
جمعه 11 اردیبهشت 1388 18:48
لحظه وداعمون اون روز تماشایی بود تو سکوت هردومون فریاد بی فردایی بود آه سینه سوز تو، هق هق گریه های من لحظه سرودن سرود تنهایی بود بغض راه نفسم رو بسته بود بین ما پرده ی غم نشسته بود جمله ی هرگز فراموشم نکن تو گلوم شکسته بود هنوزم تا که هنوزه بی منی و من باهاتم توی جنگل، لب دریا دنبال جای پاهاتم توی این همه هیاهو دنبال...