-
دارکوب
پنجشنبه 11 بهمن 1386 20:26
زمستان مهمان درخت خرمالوی تنهامان
-
شاعر محبوب من
چهارشنبه 14 شهریور 1386 22:01
دیدار عمری گذشت و عشق تو از یاد من نرفت دل ، همزبانی از غم تو خوب تر نداشت این درد جانگداز زمن روی برنتافت وین رنج دلنواز زمن دست برنداشت تنها و نامراد در این سال های سخت من بودم و نوای دل بینوای من دردا که بعد از آن همه امید و اشتیاق دیر آشنا دل تو ، نشد آشنای من از یاد تو کجا بگریزم که بی گمان تا وقت مرگ دست ندارد ز...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 24 مرداد 1386 15:04
کاش یکی منو به اونی که دوستش دارم می رسوند. خودم شجاعتش را ندارم.
-
هنوز دو قورت و نیمش باقی مانده
پنجشنبه 6 مهر 1385 22:44
می گویند حضرت سلیمان زبان همه جانداران را می دانست ، روزی از خدا خواست تا یک روز تمام مخلوقات خدا را دعوت کند . از خدا پیغام رسید ، مهمانی خوب است ولی هیچ کس نمی تواند از همه مخلوقات خدا یک وعده پذیرائی کند . حضرت سلیمان به همه آنها که در فرمانش بودند دستور داد تا برای جمع آوری غذا بکوشند و قرارگذاشت که فلان روز در...
-
کوچ عشایر
شنبه 1 مهر 1385 22:17
-
دلخوشی هایم در غربت
یکشنبه 28 خرداد 1385 10:28
امروز می رم تا دو هفته دیگه...
-
من و جماعت دور و برم
جمعه 26 خرداد 1385 13:39
بهش گفتم: خانم، نمی دونم چه جوری بگم که شما بفهمین گفت: خوب مو لرُم نی فهمُم دیگه نمی دونستم بخندم یا سرش داد بزنم که آره اینجا که به نفعته لری و نی فهمی اما به موقعش می گی ها دکتر خانم فک نکن مو لرُم نی فهمُما اگه کسی فرهنگ لغات لری سراغ داره منو راهنمایی کنه بلکه کمی زبونشونو بفهمم تا در برقراری رابطه باهاشون کمی از...
-
روز چهارم
چهارشنبه 3 خرداد 1385 22:42
روز چهارم که شد فرار کردم مهم نبود چی پیش میاد. فهمیدم ظرفیتم فقط چهار روزه. چهار هفتم فکر می کردم وقتی برم بیشتر می تونم بنویسم ولی دیدم دارم حوصله خوندن را هم از دست می دم چه برسه به نوشتن. روز چهارم بجای فکر کردن به نوشتن و یا خوندن کیفم را برداشتم و رفتم ترمینال یه بلیط به مقصد مامان گرفتم. سه ساعت بعد پیشش بودم....
-
برای آن کس که تنها رفت
سهشنبه 5 اردیبهشت 1385 13:44
پرنده ، همقفس ، همخونهء من زمستون رفت و شد فصل پریدن همین دیروز تو از این خونه رفتی ولی از اومدن چیزی نگفتی تو را در حنجره یک دشت آواز تو را در سر هوای خوب پرواز من اینجا خسته و غمگین و تنها نمیدونم که می مونم تا فردا چی میشد اون هوای برفی و سرد تو رو راهی به این خونه نمیکرد بهار کاغذین خونهء من تو رو راضی نکرد آخر به...
-
نان به نرخ روز!
چهارشنبه 30 فروردین 1385 14:37
کهنه رندی بود نام نامیاش باباکرم گه فروتن بود و گه انبانـــه فیس و ورم دوخت هر دم کیسه و اندوخـــت دینــار و درم زیســـت عمــــری کامیــاب و مالدار و محـترم چون ز عهد کودکی تا آخرین ساعت که مرد نان به نرخ روز خورد در جوانی مدتی لبّاده و دستار داشت بعد تا چندی کراوات و کت و شلوار داشت او که در اصلاح روی و موی خود...
-
باید
سهشنبه 15 فروردین 1385 22:10
توی زندگیم از حقایق زیادی فرار کرده ام و به رویاهام پناه برده ام. امروز که به دور نمای گذشته ام نگاه می کنم هاله ای از ابهام و گردی از فراموشی را بر روی آن می بینم. خودم را در جاده ای می بینم که با سرعت زمان در حال تاختنم، اما غبار مرکبم مرا در خود فرو می برد و نمی گذارد از رفتن و تاختن لذت ببرم. انگار که این من نیستم...
-
من برگشتم
شنبه 20 اسفند 1384 11:58
من برگشتم. فلا همین. و برای شروع پنجره دلم را رو به بهار گشوده ام: دوستان خاطر خود شاد بدارید و ره غم مسپارید و گل و لاله ببارید و به هر سو بگذارید که یک بار دگر فصل بهار آمد و نوروز در آمد ز در و کرد طبیعت هنر و ابر برآورد سر و ریخت ز باران گهر و سبز شد از نو شجر و داد نوید ثمر و گشت چنان جلوه گر و یافت زیب و فر و...